تقدیم به عزیزترین کسم
تنهایی
در سکوت تنهاییم فکرم در کوچه پس کوچه های خاطره گم شد
.
به دنبال خاطرات تلخ و شیرین گذشته
خاطراتی که بدون آنکه مجالی دهد عشق را تحت تکلم خویش در آورده است
.
در این سکوت مانده ام چه بگویم
بغض زبانم را چون بار گناهانم سنگین کرده و قدرت تکلم را از من ربوده است
.
آری دوست عزیز: صحبت از پژمردن یک برگ نیست
.
آنان که در هر گوشه ای در این شهر خراب آباد پنهان شده اند تا با دشنه ای خونین به قلب ما بکوبند
.
آری آنان دشمن انسانیت هستند
.
آنان که نان میخورند و سفره را پاره پاره میکنند
نمک را میخورند و نمکدان را میشکنند
.
آری آنان گرگانی هستند در آستین میش
.
نمیدانم فانوس داغتان را بر ورق کدام ستاره بیاویزم
.
نمیدانم شرح فراغتان را بر سر کدام کلام بنشانم که واژه هایم خسته اند
نمیدانم بر سر کدام کوچه ی بی سامانی نوحه غم بخوانم که واژه هایم خسته اند
.
بر هر مژه آویختم از اشک چراغی تا گم نکند غم ره کاشانه ما را
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1